وبلاگ : عاشقانه
تاریخ عضویت: 22/4/85
سن وبلاگ : 7 سال و 4 ماه و 13 روز
من عاشقانه با قلمم عکس انتظار ...هر روز بهر آمدنت میکشم بیا..مولای مهربان به کجایی بیا بیا... من عاشقانه تو را یاد میکنم یابن زهرا
مدیریت وبلاگ=سادات موسوی
وبلاگ : اظهر من الشمس
تاریخ عضویت: 12/12/90
سن وبلاگ : 1 سال و 8 ماه و 24 روز
مدیریت=روشن تر از خورشید
به نام الله
پر از ستاره میشود دفتر آسمان
وقتی حرف به حرف از مهر تو مینویسم
همچو نهال نوپا تکیه کرده ام به مهربانیت
آیه آیه ی نگاهت به قاب دلم نور میبخشد...
سر بلند کرده شاخه ی دستانم سوی کهکشان راه عشقت
می خواهد عطر گل های عزیز کرده ات را بگیرد...
عطر گل نرگست،عطر یاس پرپرت...
زردی برگ هایم در هوای تو سبز میشود
الهی چه غم دارد عطش دلم آنگاه که
سایه ی لطف تو بالای سرش، سیرابش میکند
ذکر نامهایت بارش آرامش است برای جانم...
کلاف زندگی ام را سپر ده ام به دستان بخشنده ات
بباف برایم لباسی از جنس نور...
معبودا رنگین کمان این دنیا ارزانی اسیرانش
پرواز آزادی میخواهم به رنگ بندگی...
بی رنگ...رها...به سفیدی بال های دعاهایم...
الهی و ربی من لی غیرک...
اظهر
وبلاگ : کیمیای ناب
تاریخ عضویت: 20/1/90
سن وبلاگ : 2 سال و 7 ماه و 17 روز
مدیریت وبلاگ=حامدگودرزپور
آنروز مریض نبودم ولی مجبور بودم دکتر را ببینم. دیدن دکتر هم خودش مشکلات خودش را داشت. انبوه بیماران آزارم می داد و هزینه ویزیت و زنی که آنطرف تر میان_ شلوغی جمعیت خوابش برده بود روی صندلی. آرام خوابیده بود و تکیه داد بود بر انبوه نانی که خریده بود لابد قوت خانه اش همین بود. منشی مطب از همه بیشتر ازارم می داد اخلاق بدش و لباس بدترش.
|
دوشنبه 27/9/91 توسط حامدگودرزپور
وبلاگ : عیسی طلبه مشهدی
تاریخ عضویت: 10/8/90
سن وبلاگ : 2 سال و 25 روز
مدیریت وبلاگ=عیسی معلم
همیشه سخت ترین نمایش به بهترین بازیگر تعلق دارد،شاکی سختی های دنیا مباش شاید تو بهترین بازیگر خدا باشی
وبلاگ : ل ن گ هــــــــک ف ش !
تاریخ عضویت: 16/1/86
سن وبلاگ : 6 سال و 7 ماه و 21 روز
مدیریت وبلاگ=علیرضا عباسی
رو نوشت : تقدیم به برو بچ با صفای بسیج که همیشه سپر بودند ...
چقدر باید بچه های مذهبی زخم و کنایه بخورند چقدر باید صبوری پیشه کنند چقدر باید زورکی به هر کس و نا کسی لبخند بزنند .. ما پسرها ما بچه های مذهبی ما همانهایی که در مساجد بزرگ شدیم در پایگاهها رشد کردیم افتخارمان نگه داشتن یاد و خاطره شهدا بوده است به چه متهم شده ایم ؟ به اینکه ظاهرمان را با دوستدار هایمان یکی می کنیم ؟ به اینکه تیپ های شهدایی را می پسندیم ؟!! آیا آن جوانک غرب زده ای که ابروهایش را نازک می کند و شلوار پاره بر تن می کند و موهایش را دم اسبی می بندد گردن بند طلا آویزان می کند شلوار بدون کمبر بند پا می کند و دست در دست کسی که روزی به او داداش می گفت در خیابان های آزاد! شهر گام بر می دارد اینهمه زخم زبان می خورد ؟ آیا یک قبضه ریش گذاشتن ما عرصه را چنان بر آنها تنگ کرده است که نمی توانند با دیدنمان زندگی کنند ؟ آیا همین ظاهر ما آسیبی به کسی رسانده است ؟ نه مسئله به همین راحتی نیست .. ما که پای ارجیف ها بزرگ نشده ایم ! .. ما پای روضه های فرزندان فاطمه بزرگ شده ایم .. آنها به ما اموختند تا تواضع را سرلوحهء کارهایمان قرار دهیم .. حالا چه کنیم دیواری کوتاه تر از ظاهر ما پیدایشان نشده است .. ما را متهم می کنند به تحجر .. به املیت .. به فرسایش .. به بسته بودن .. چون صادق هدایت نمی خوانیم چون پای حرفهای فلان شبکه معاند نمی شینیم .. چون ما بر پیشانیمان حک شده است که سرباز صفر ولایتیم .. چون ما بالاترین افتخارمان پوشیدن لباس خاکی خادم الشهدایی است و 10 روز عید خراب کردن در بیابانهای خوزستان .. چون ما عادت نداریم سالی یک کامیون لباس های رنگ و وارنگ بخریم .. چون ما با افتخار به دختر 16 ساله ای که از کنارمان عبور می کند پناه می دهیم راهمان را کج می کنیم .. چون ما راهبندان نمی کنیم .. چون ما مزاحمت ها را نمی پسندیم .. دیگر چه بگویم ؟ از که بگویم ؟ میبینی این ریش ما از ریشه مان بر می آید .. از ریشه ای که حضرت امام درختشان را کاشتند شهدا با خونشان آن را آبیاری کردند .. ریشه به این محکمی دیده ای این ریش ما مظهر آن است .. مظهر شهید دوستی یمان .. اینها پوستر های ما هستند نه انریکو (Enrique Iglesias)و امینم ها (eminem) .. پوستر های ما صد درصد ایرانی هستند .. مارک دار مارک دار .. همه تضمینی اند .. هم این دنیایی اند و هم آن دنیایی .. چه نیک است به تبعیت از رهبر تشابه لباس شدن نه با فلان آوازچی غربی که جمجمهء نمی دانم کی را بر روی تیشرت که چه عرض کنم تی یی که وری شرت شده است را بر سینه اش به افتخار رو نمایی می کند .. ما این یخه آخوندی ها را از اینجا به یادگار داریم از رهبرمان از رهبر آزاده مان .. از رهبری که ساعات سخنرانی اش خار چشم کور دلان شده است .. از سید و مولایمان .. دیگر چه ؟ دیگر از چه ایرادی است ؟؟ از چه برایت بگویم ؟ اصلا گوشتان به حرفهای ما بدهکار می شود ؟ مایی که شستشو شدیم ولی شما ها رشد کردید؟!! کجا ؟ در کدام مکتب ؟ در اندیشه های لایکی یا فراماسونی ؟ برایت سند بیاورم که اسیر اندیشه های ماسونی شده ای؟ و داری از خودت پنالتی می خوری و نمی دانی ؟!! آن از وضع لباست از وضع گردنبند ستاره داوودت از انگشتری که حتی نوشته اش را توان خواندنت نیست ! حالا تو راحت ما حرف می خوریم ما متحجریم .. شما ها بروز هستید و صاحب فناوری و اطلاعات .. شمایی که افتخاراتتان دور دور های آزادانه در شهر است از آب پاشی هایتان از قلیان چاق کردنهایتان از بزم های بی در و پیکر شبانه هایتان ؟ راستی چند بار مواخذه شدید ؟ چند بار حرف خوردید از همسایه از امام جماعت محل ؟ اصلا می گذارید کسی با شما پای حرف بنشیند ؟ اصلا راضی می شوید با ما یک دم نشیمن کنید ؟ می بینی هم وطن .. مشکل ما ریشه ای است .. ریش من نیست این ریش من ریشی است که از ریشه می آید .. بگرد دنبال ریشه ات هم وطن