سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] از خدا بترسید ، ترسیدن وارسته‏اى که دامن به کمر زده و خود را آماده ساخته ، و در فرصتى که داشته کوشیده و ترسان به راه بندگى تاخته و نگریسته است در آنجا که رخت بایدش کشید و پایان کار و عاقبتى که بدان خواهد رسید . [نهج البلاغه]
مسیر
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» گلزار شهدای بهشت رضا/مشهد/شهید محمود کاوه/



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حسام الدین شفیعیان ( چهارشنبه 92/9/6 :: ساعت 9:24 عصر )
»» شهید محمود کاوه/گلزار شهدای بهشت رضا/مشهد/



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حسام الدین شفیعیان ( چهارشنبه 92/9/6 :: ساعت 9:20 عصر )
»» شهید محمود کاوه

گلزار بهشت رضا/مشهد/



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حسام الدین شفیعیان ( چهارشنبه 92/9/6 :: ساعت 9:13 عصر )
»» راهیان عشق نور

راهیان نور سلام،دل بستگان به نور سلام

فکه و طلائیه مسیرتان

شلمچه را ز عشق مسیرتان

اروند کنار دلتان

جزیره ی مجنون زلیلائیتان

شرهانی یان عاشق سلام

غرب غریب یاران دلاور کاوه

ماه چهار فصل مسافر عاشق

ز سرزمین نور گر گذر کردید

سلام ما را به عاشقان گر فرستید

بگویید مسافر گر گشتم

قاصدک نور میگردم

راوی خاموش عشق میگردم

//حسام الدین شفیعیان//قاصدک//




نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حسام الدین شفیعیان ( سه شنبه 92/9/5 :: ساعت 9:8 عصر )
»» ((رویای پنهان))

صدای در کتری که داشت خودش رو می زد و نسیم بهاری و قاب عکس گوشه ی اتاق و پیرزنی که خیره به عکس

نگاه می کردهمه و همه منو به این سمت از زندگی می کشید که با هم بودن و دیگر برای همیشه از هم جدا بودن

را در ذهنم مجسم می کرد با گذری به کودکی خودم را می دیدم که بدون هیچ دغدغه ای در حال بازی کردن و کندن

گیلاس از درخت و خواندن کتابهای مهیج و پر عکس و دوچرخه ای که همیشه همدم من بود کمی به جلو می روم

جوانی دوره نا آرامی ها و ناکامی ها و آن موتورسیکلتی که همدم جوانی من بود و حالا دیگر به این فکر نمی کردم

که چقدر زود گذشته است..با خودم می گفتم که این سرازیری به هیچ کس مهلت فکر کردن را نداده  به آرامی نزدیک

آن پیرزن گوشه ی اتاق می شوم به صورتش نگاه می کنم او مرا نمی بیند عجب شکسته شده است..چقدر چین و چروک

های صورتش از غصه زیاد شده است ..به گوشه اتاق می روم و به حیاط نگاه می کنم حوض پر از آب و ماهی های قرمز

چرا یکدفه خالی شده در ته آن یک ماهی را می بینم ولی جان ندارد نگاهم به دوچرخه می افتد صدای چرخ های آن در گوشم

می پیچد صدای آن زنگش درینگ...درینگ کردنش چرا اینطوری زنگ زده شده است چرا چرخ هایش دیگر نمی چرخد

چرا اون زنگ قشنگش از جا در اومده در گوشه ای دیگر موتوری را می بینم که دونفر روی آن نشسته اند چقدر خوشحالند

عجب قشنگه رنگش خیلی توجه ام را جلب کرده ولی چرا اون هم به این روز افتاده هیچی ازش نمونده نگاهم را برمی گردانم

هنوز مادرم را می بینم که خیره به اون عکس نگاه می کنه من هم به اون قاب عکس خیره می شوم خودم را می بینم و روبانی

مشکی در گوشه قاب عکس.

 

داستان کوتاه-رویای پنهان-نویسنده-حسام الدین شفیعیان

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حسام الدین شفیعیان ( سه شنبه 92/9/5 :: ساعت 8:58 عصر )
<   <<   21   22   23   24   25   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

آخرین یادداشت در وبلاگ مسیر خوش آمدید
1
پرفسور بول ون((عبدالله))//آرامگاه واقع در خواجه ربیع//
شهید داود تقدیسی وحید-شهید مجتبی علی آبادی مقدم
گلزار شهدای خواجه ربیع مشهد
گلزار شهدای خواجه ربیع مشهد
[عناوین آرشیوشده]